نام کتاب: بینایی
نام نویسنده: ژوزه ساراماگو
نام مترجمان: حبیب گوهری راد، بهاره پاریاب
نوبت چاپ: اول ۱۳۸۹
نوع کتاب: رمان – داستان های پرتغالی
نویسنده این کتاب برنده جایزه نوبل در سال ۱۹۹۸است.
روزي كه قرار است راي گيري صورت گيرد هيچ كس در پايتخت به باجه هاي راي مراجعه نمي كند و اين موضوع باعث نگراني مسئولين مي شود . در ساعت 4 بعد از ظهر ناگهان همه مردم تصميم به حضور در باجه ها مي گيرند . و كسي توضيحي براي اين اتفاق ندارد . خيال دولت راحت مي شود ولي پس از شمارش آراء 70 درصد آنها راي ها سفيد هستند و همين امر باعث برگزاري مجدد انتخابات مي شود . در نوبت دوم 80 درصد از آراء سفيد است . دولت شديدا ناراحت است و اين امر را توهيني به دموكراسي مي داند هر چند عده اي عنوان مي كنند كه راي سفيد نيز حق قانوني مردم است و نبايد با آن ها برخورد شود . در همين راستا بين مردم و دولت برخورد پيش مي آيد و مردم دست به راه پيمايي سكوت مي زنند و ....
در ادامه ماجرا به اين نكته اشاره مي شود كه اين شهر همان شهري است كه واقعه ي كوري در آن رخ داده بود و بار ديگر شخصيت هاي آن رمان در اين كتاب ظاهر مي گردند . اين كتاب سياسي ترين كتاب ساراماگو هست عكس العمل مردم و دولت و نيرنگ هاي دولت در برابر مردم را رئال و زيبا تصوير كرده ولي خوب تا قبل از برخورد با شخصيت هاي رمان كوري روند كتاب را بسيار بسيار بيشتر دوست داشتم . به هر حال خوندن كتاب براي دوستني كه با رمان كوري ارتباط برقرار كردند مي تونه تجربه ي جالبي باشه .
داستان از یک روز بارانی در یک حوزهی اخذ رأی شروع میشود. بعدازظهر است و هنوز هیچکس برای دادن رأی به حوزه نیامده است. مسئولین حوزه با نگرانی افراد خانواده خود را به حوزه فرا میخوانند، اما گویا کسی قصد رأی دادن ندارد، اما به ناگاه حوزه شلوغ میشود. مردم مصمم و شتابان به حوزهی رأیگیری میآیند و رأی خود را به صندوق میریزند. فردای آن روز شمارش آرا آغاز میگردد. نتیجه باورنکردنی است. بیشتر مردم رأی سفید به داخل صندوق ریختهاند و احزاب تنها مقدار کمی از آرا را از آن خود کردهاند.
رئیس جمهور و دولت انتخابات را باطل اعلام میکنند و دوباره فراخوان برای انتخابات مجدد میدهند. رئیس جمهور در تلویزیون ظاهر میشود و از مردم میخواهد سرنوشت خود را با رأی دادن رقم بزنند. انتخابات مجدد برگزار میشود، ولی این بار نتیجه بدتر است. تعداد رأیهای باطلهی سفید افزایش مییابد. دولت کمیته بررسی تشکیل میدهد. گروههای تفتیش عقاید به کار میافتند. در خیابانها، جلوی افراد را میگیرند و میپرسند: به چه کسی رأی دادی؟ مردم مقاومت میکنند. دولت حرکتهای تفتیشی را افزایش میدهد، ولی به نتیجه نمیرسد. دولت شهر را رها میکند و با تمامی افراد وابسته به دولت شبانه از ظهر میگریزند و راههای خروج از شهر را میبیندند و از طریق رادیو سعی در برهم زدن امنیت و آرامش شهر مینمایند، اما اهالی آرامش شهر را کنترل میکنند. وزیر کشور که خود سودای ریاست جمهوری را در سر دارد، شروع به خرابکاری در شهر مینماید. در شهر بمب منفجر میکنند و تقصیرات را به گردن آشوبطلبان میاندازند. شهردار شهر در کنار مردم میماند و به حفظ آرامش شهر کمک میکند. افراد دولت به مرور از بدنهی آن جدا میشوند و به صف ناراضیان میپیوندند.
دروازههای شهر کاملاً بسته شده و اهالی در واقع در شهر زندانیاند. کمیتههای اطلاعاتی به بررسی اتفاقات شهر میپردازند و با کمک جاسوسان و فردی که در داستان کوری اول از همه نابینا شده بود، منشأ ناآرامیها را زنی مییابند. زن یک چشمپزشک که در دورهی کوری، ناقل نابینایی در آسایشگاه بوده است.
دولت شروع به تشویش اذهان مینماید. زن دکتر که در واقع در دورهی کوری، مخبر شهر بوده را عامل ناآرامی و آشوب قلمداد میکند. در پایان، نیروهای امنیتی برای دستگیری دکتر به منزل آنها میروند. آنها دکتر را دستگیر مینمایند. همسرش به اتاق میرود و شروع به گریستن میکند. همسر پزشک برای دیدن منظره به کنار پنجره میرود و در این حین، گلولهای سینهی او را میدرد و شلیک دیگر زن دکتر را به زمین میاندازد.
نویسنده انتهای داستان را چنین مینویسد:
زن به زمین افتاد و خون از بدنش جاری شد و به طبقهی پایین چکید.
سگ (همان سگ رمان کوری) با شتاب از اتاق بیرون آمد. صورت صاحب خود را بوئید و لیسید و بعد سرش را به طرف آسمان برد و زوزهای ممتد کشید. گلولهی سوم، صدای او را هم برید.
یکی از نابینایان از آن یکی پرسید شما صدایی نشنیدید؟
دیگری جواب داد: صدای شلیک سه تیر شنیدم. صدای زوزهی سگی را هم شنیدم که با تیر سوم بریده شد، اما خوشبختانه قادر به شنیدن زوزهی سگهای دیگری هستم! ...
فرازهایی از کتاب
۱. منتظر تقدیر بودن، دشوار و پوچ و راه هایی که برای انتظار کشیدن برمی گزینیم، عموما بیهوده و گاهی پرخطر است. از جمله این راه ها می توان به اندیشیدن به بدترین اتفاق ممکن، فکر کردن به بهترین اتفاق ممکن، و یا وسوسه شدن، اشاره کرد. (ص ۱۹)
۲. جای خوشبختی است که با توجه به قانون توازن در جهان که سیارات را هم به همین دلیل در مسیر اصلی نگه می دارد، اگر چیزی از یک طرف دنیا برداشته شود، به جانب دیگری می رود و چیز دیگری از آن سو به این سو برمی گردد و جانشین آن می شود که به نوعی با هم ارتباط دارند. (ص ۱۹)
۳. امید، مانند نمک است، غذا نیست، اما مزه ی آن را مطبوع می کند. (ص ۴۰)
۴. امید مانند کوزه ای است که به درون چشمه انداخته شود، دسته ی آن همواره در چشمه می ماند. (ص ۴۱)
۵. خداحافظ تا فردا... جالب است که هر روز زمان جدا شدن از یکدیگر، همین جمله را به کار می بریم و آرزو می کنیم روز بعد یکدیگر را ببینیم؛ بدون این که کمی فکر کنیم که آیا فردا همه چیز همان گونه که ما انتظار داریم خواهد بود یا خیر. (ص ۸۷)
۶. باید افراد را به سه دسته قسمت کرد: احمق، باهوش، و بسیار باهوش. با احمق هر چه بخواهیم می توانیم انجام دهیم، باهوش را می توانیم به خدمت درآوریم، اما بسیار باهوش، حتی اگر در کنار ما هم باشد، خطرناک است؛ نمی تواند دست از کنکاش خود بکشد و همواره باید مراقب او باشیم. (ص ۱۶۵)
۷. زمانی که احتیاط، رکن اصلی ماموریت باشد، از افراد با تجربه رای گیری نمی شود. (ص ۱۷۸)
۸. فرمانده: «در عملیاتی که ما عهده دار آن هستیم، باید با تندی عمل کنیم. دیگر روزگار پلیس خوب و بد به سرآمده است. بیش از یک نوع پلیس، آن هم خشن نباید داشته باشیم. در ضمن باید تاکید کنم که ما پلیس نیستیم، بلکه یک گروه کماندویی-امنیتی هستیم که عواطف برای ما بی معنا است. باید خیال کنیم که ماشین هستیم و برای انجام دادن وظیفه ای تعیین شده ساخته شده ایم. هرگز نباید به پشت سر و گذشته فکر کنیم، فقط باید به مقابل نگاه کنیم.» (ص ۱۸۲)
فایل الکترونیک کتاب
Copy of Binaei[ebook.VeyQ.ir].pdf